کوله بارم را بستم برای رفتن به شهر خاطره ها . شهری پر از خاطرات جوانی ام
می روم و با تمام توانی که داشتم جلوی خودم ایستادم که دیگر مصلحت اندیشی و
منفی بافی را کناری بگذارم من باید بروم به دور دست ها دورها و دورها به شهر ستاره ها و نورها.
تمام توانم را در تنم جمع کردم برای رفتن به شیراز
میخواهم به چیزی فکر نکنم بروم که شاد باشم .
بگم بخندم دیدارها را تازه کنم
به تو زنگ میزنم تا بگویم که چند روزی نیستم تو اما در جواب خنده های من تبسمی تصنعی
به خوردم میدهی . با خودم هزار آسمان ریسمان بهم میبافم که قصدت چیست .
ته دلم خالی می شود حسی عجیب به سراغم می آید .اما اهمیتی نمی دهم .
به شیراز فکر می کنم به اینکه کدام یک از دوستانم را باید ملاقات کنم .
به فردا . و به اینکه چقدر دلم میخواست تنها به این سفر می رفتم
برای رفتن منبع
درباره این سایت